بابا که پول نداشت
سلام اول بگم که الان شما روی پای من نشستی و من با یه دست تایپ میکنم دیروز صبح هوا خوب بود با مانی صبح رفتم خونه خاله فرح ،کسری نوه خاله هم بود نشستید با هم مرد عنکبوتی دیدید من و خاله هم صحبت میکردیم 2 ساعتی موندیم برگشتیم بعد اظهر هم موقعی که مازیار اومد رفتیم بیرون واسه مانی یه بن بن بن(فتحه و کسره و ضمه رو خودتون بزارین)با یه اسبابازی واسه هوش مانی خریدیم ولی مانی لج کرد گفت پفک میخام چون صبح واسش گرفتم بهش گفتم نمیشه خیلی اسرار وگریه که کفتم اگه بخای اسبابازیهاتو میدم به نی نی واست بگیرم میگفت نه، یه کم ساکت میشد دوباره شروع میکرد بعد بهش گفتم مانی پول بابا تموم شده دیگه نمیتونه بگیره که بعدش شروع کرد مثلا به من پول د...
نویسنده :
مامان فاطمه
17:44